برای شروع بیایید چند بخش جداگانه از نمایشنامۀ زیبای مرغ دریایی اثر آنتوان چخوف را بخوانیم تا قدری ذهنمان را گرم کنیم و بعد وارد ماجرای نوشتن داستان شویم:
«میخواهم داستان جالبی بنویسم با عنوان «مردی که میخواست» در جوانی من میخواستم نویسنده بشوم و نشدم. میخواهم سخنران شوم ولی واقعاً بد حرف میزدم. مدتها حرف میزدم و درحالیکه کوشش میکردم حرفهایم را خلاصه کنم، سرتاپا غرق عرق میشدم. میخواستم ازدواج کنم و نکردم. میخواستم همیشه در شهر زنگی کنم و حالا عمرم را در ده به آخر میرسانم…
میخواهم داستانم را از جایی شروع کنم که قهرمانش از صدای باران بیدار شده. بقیه را به جهنم میفرستم. وصف شب مهتابی طولانی و تصنعی است. این کار برای تریگورین ساده است چون او سبک خودش را پیدا کرده.
در نوشتههایش یک سر بطری شکسته در هوای نمآلود میدرخشد و چرخ آسیا سایۀ سیاهش را در تاریکی میاندازد و مهتاب میدرخشد. درحالیکه در نوشتههای من، نور لرزانی میدرخشد، ستارگان بهآرامی چشمک میزنند و طنین دوردست پیانویی در هوای معطر و خاموش گم میشود و … این یک تلاش بیهوده است.
کمکم پی میبرم که مسئلۀ اساسی سبک نو یا کهنه نیست. آنچه مهم است خودِ نوشتن است بدون توجه به سبکها. نوشتهای که آزادانه از روح سرچشمه میگیرد…»
طرز فکر درست برای یک داستاننویس
قبل از هر کاری، باید به سراغ ذهنمان برویم.
باید با خودمان خلوت کنیم و به یک سری سؤالها جواب بدهیم.
باید بفهمیم اصلاً برای چه میخواهیم بنویسیم، چه دیدی دربارۀ داستان نوشتن داریم و هدفمان چیست.
اینها مهم هستند میدانید چرا؟
چون جوابی که به این سؤالات میدهیم دقیقاً مشخص میکنند که چطور خواهیم نوشت.
هدف از نوشتن داستان
با خودتان صادق باشید و بگویید واقعاً چرا میخواهید بنویسید؟
یک نوجوان برخلاف بسیاری از افرادی که در سنین بالاتر هستند، کمتر پیش میآید که هدف اصلیاش از نوشتن رسیدن به پول و شهرت باشد. البته ممکن است چنین هم باشد اما بهتر است از همین ابتدا هر هدفی در ذهن دارید مشخص کنید.
دوران نوجوانی، با انگیزه، شور، اشتیاق و علاقه و عشق همراه است.
اینها بهترین هدفهایی هستند که میشود برای نوشتن روی آنها حساب باز کرد.
همانطور که در بخش بالا خواندید، نویسندههایی که سالهاست دست به قلم هستند، بعد از مدتی متوجه میشوند آنچه مهم است نه سبک نوشتن است، نه کسب شهرت و ثروت، مهم این است خودِ نوشتن است؛ یعنی از روی عشق به نوشتن دست به کار شدن.
در داستاننویسی برخلاف خیلی از فعالیتهای دیگر، نه پول زیادی نصیب آدم میشود و نه شهرت زیاد. شاید بشود اما استثناست و اگر هم باشد این دستاوردها به کسی میرسد که اتفاقاً برای خودش، برای عشق به نوشتن و برای آگاه کردن دیگران دست به قلم میبرد.
هدف شما از نوشتن داستان کوتاه یا رمان چیست؟
- حرفی دارید که دلتان میخواهد در قالب داستان عنوانش کنید؟
- به نوشتن علاقهمند هستید؟
- ذهن قصهپردازی دارید و حس میکنید این کار شماست؟
- زیاد داستان میخوانید و مهارت داستاننویسی دارید؟
کلمات مهمترین ابزار نویسندۀ کتابهای داستانی هستند
میخواهید بنویسید.
کلی فکر تازه و ایدههای خوب برای نوشتن یک داستان دارید.
پشت میز مینشینید و قلم برمیدارید و آن را روی کاغذ میگذارید و همین که شروع میکنید ذهنتان قفل میکند.
یکی از دلایلش این است که واژههای مناسب برای گفتن کم دارید.
کارِ نویسنده این است که فکر را به کلمه تبدیل کند. کلماتی که برای دیگران خواندنی و شفاف باشند.
اگر دایرۀ لغات ما کوچک باشد، نویسندۀ خوبی نمیشویم.
پس یکی از بهترین کارها این است که به یک شکارچی مداوم کلمات تبدیل شویم.
دفترچهای همیشه همراه داشته باشیم و هر کلمۀ تازهای که میشنویم در آن بنویسم و سعی کنیم در گفتگوهای روزانه هم از این کلمات استفاده کنیم.
نوشتن رمان و داستان کوتاه فقط برای سرگرمی نیست
ما برای اینکه هر چه بهتر منظور خود را به دیگران منتقل کنیم، از استعارهها استفاده میکنیم.
مثلاً میگوییم «کارهام اندازۀ یه کوه روی هم جمع شده» یا «مثل ماه میدرخشی»
به نظر من داستاننویسی استعاریترین شکل ممکن برای بیان حرفهایی است که داریم.
مثلاً میتوانیم از دیگران بخواهیم که با احترام باهم رفتار کنند. بهجای اینکه این جملۀ کلیشهای را بگوییم، میتوانیم آن را در قالب داستانی که شخصیتهای مختلف دارد و ارتباطی بین آنها برقرار است که نبود احترام ضربههایی به طرفین میزند، بیان کنیم.
پس هدف از داستان نوشتن فقط این نیست که دیگران را سرگرم کنیم. بهتر است پیامی در داستان قرار بدهیم.
باید ببینیم چه حرفی برای گفتن داریم و به همان حرف اول میرسیم که ببینیم چه هدفی از نوشتن داریم.
حالا لازم است در قالب شخصیتها و فضای داستان، حرفمان را به شکلی استعاری و غیرمستقیم بیان کنیم.
ذهن همۀ ما قصهگو است ولی برای خوب نوشتن تمرین لازم است
اجداد ما به دور آتش مینشستند و برای هم قصه میگفتند. به همین دلیل این بخش از ذهن ما بهخوبی پرورش پیدا کرده است.
ما حتی وقتی خواب هستیم هم برای خودمان داستان تعریف میکنیم.
همۀ مردم به شنیدن داستان علاقه دارند و میتوانند اتفاقات روزمرهشان را در قالب داستان بیان کنند؛ اما همۀ مردم نمیتوانند داستان نویس باشند.
چون نوشتن داستان چه داستان کوتاه و چه رمان، نیازمند تمرین است.
اگر ساعتها و روزها و ماهها ننویسید، نمیتوانید انتظار داشته باشید که خوب بنویسید.
نوشتن مثل هر مهارت دیگری نیاز به تمرین کردن دارد. نیاز است تا اصول نوشتن و نویسندگی درست را یاد بگیرید.
نویسندۀ کتاب داستانی زیاد میخواند و از روی دست بزرگترها تقلید میکند.
شما نویسندۀ خوبی را پیدا نمیکنید که خوانندۀ خوبی نباشد.
حتی نویسندۀ خوبی را پیدا نمیکنید که کتابخوانی به شیوۀ درست را بلد نباشد.
نمیتوانید داستانهای مختلف را نخوانید و بعد بفهمید شخصیتپردازی خوب یعنی چه. ساخت و پرداخت داستان و شکل دادن به طرح داستان یعنی چه.
ممکن است در حد قواعد داستان اینها را یکساعته بخوانید اما برای درونی کردن این موضوعات چارهای ندارید جز اینکه کتابهای داستانی زیاد بخوانید.
داستان از چه قسمتهایی تشکیل شده است؟
حالا برویم سراغ اجزای تشکیلدهندۀ داستان.
اسمش را میگذاریم سوپ داستان نویسی. مواد لازم برای درست کردن این سوپ را تعریف میکنیم و بعد به این میپردازیم که چطور این مواد را باهم ترکیب کنیم تا نهایتاً یک غذای فکری خوب و خوش پخت آماده شود.
مواد لازم سوپ داستان
نویسندهای به اسم کیندرا هال در کتاب «داستانهایی که میچسبند» چند جزء اصلی را برای داستاننویسی تعریف کرده است که بهاینترتیب هستند:
- شخصیت باورپذیر
- جزئیات
- یک لحظۀ خاص
- احساسات باورپذیر
برای نوشتن یک داستانِ خوب نیاز دارید تا شخصیت یا شخصیتهایی را وارد داستان کنید که خواننده آنها را بپذیرد و وجودشان را باور کند.
نیاز دارید تا جزئیات به داستان اضافه کنید. مثلاً در ابتدای این مطلب خواندید « یک سر بطری شکسته در هوای نمآلود میدرخشد و چرخ آسیا سایۀ سیاهش را در تاریکی میاندازد و مهتاب میدرخشد.» اینها توصیف کردن جزئیات هستند که برای نوشتن هر داستانی به آنها نیاز دارید.
اگر دز داستان لحظۀ خاصی وجود نداشته باشد و اتفاق به خصوصی نیفتد، اگر معنایی و پیامی به خواننده منتقل نمیشود. با گذاشتن یک لحظۀ خاص، داستانی که مینویسید را خواندنیتر میکنید.
و در آخر نیاز دارید تا احساسات خاصی را وارد قصه کنید. طوری که این احساسات را خوانندۀ کتاب قصه هم درک کند و درگیرش شود. مثلاً ممکن است بخواهید او را عصبانی کنید، غمگین یا شاد کنید.
۵ جزء اصلی داستاننویسی
هر کتاب داستاننویسی را که ورق بزنید، با این ۵ جزء آشنا میشوید:
ردیف | ۵ جزء اصلی داستان نویسی |
۱ | شروع |
۲ | زمینهچینی |
۳ | طرح مشکل |
۴ | گرهگشایی |
۵ | پایانبندی |
اول قصه شما با کلماتی شروع میکنید تا خواننده را وارد داستان کنید. در این مرحله مثل این است که دست خواننده را میگیرید، دری را باز میکنید و از او میخواهید وارد شود. حالا اینکه کدام در را برای شروع انتخاب میکنید به عهدۀ خودتان است.
یکباره نمیتوانید ماجرای اتفاقات را برای خواننده بگویید. باید قدمبهقدم او را با خود همراه کنید. به همین خاطر باید مقدمهچینی کنید.
در هر داستانی مشکلی به وجود میآید. حالا این مشکل ممکن است اختلافنظر بین دو شخصیت داستان باشد یا چالشی که شخصیت داستان با آن مواجه میشود.
در قدمهای بعدی و وقتی داستان کتاب شما پیش میرود، بهمرورزمان مشکل حل میشود.
در آخر هم باید این دایرۀ باز شده را ببندید و باز دست خواننده را بگیرید و از دری که فکر میکنید بهتر است او را به بیرون داستان هدایت کنید.
فهرستهایی که برای شکل دادن به کتاب داستان باید تهیه کنید:
ردیف | فهرست موردنیاز برای نوشتن داستان |
۱ | فهرستی از شخصیتهای قصه |
۲ | فهرستی از مکانهایی که داستان در آن اتفاق میافتد |
۳ | فهرستی از احساساتی که میخواهید وارد قصه کنید. |
۴ | نقشۀ کلی داستان کتاب |
نقشۀ کلی داستان چگونه است؟
یعنی بگویید داستان از کجا شروع میشود، چه مسیرهایی را به ترتیب طی میکند و در آخر به کجا میرسد. مثلاً بگویید:
- سفر شخصیت از کجا شروع میشود؟
- شخصیت داستان به کجا میرود؟
- چرا این سفر را انتخاب میکند؟
- در این مسیر برخورد با کدام شخصیتهای دیگر صورت میگیرد؟
ابزاری برای داستاننویسی
- استفاده از تصاویر و شکل بصری قسمتهای مختلف کتاب داستان
اگر میخواهید راحت و درست بنویسید، فقط به کلمهها اکتفا نکنید. تصویر چیزی که میخواهید بگویید را در حد توانم خود بکشید.
مغز ما با تصاویر بهتر کار میکند. ضمن اینکه با یک نگاه کلی، میتوانید مسیر طی شدۀ داستان را پیدا کنید.
حالا منظورم این نیست که بنشینید و مثل یک طراح ماهر بخشهای مختلف رمان یا داستان کوتاه را بکشید. میتوانید نمادی برای هر یک از شخصیتها یا مکانها انتخاب کنید و به شکلی کلی آن را به تصویر درآورید که خودتان متوجه بشوید.
این کار سرعت شما را برای ادامه دادن کتاب بیشتر میکند.
- استفاده از کارت یادداشت نویسی برای پرورش دادن قصه بهمرورزمان
کمتر پیش میآید که بنشینید و بتوانید خط داستان را از اول تا آخر در ذهن خود مجسم کنید و آن را به کلمه تبدیل کنید و بنویسید.
بخشهای مختلف کتاب طی روزهای مختلف و به شکلی پراکنده به ذهن میرسند.
اشکالی ندارد اگر تازه نوشتن داستان را شروع کردهاید و یکباره ایدهای دربارۀ تمام کردن آن به ذهنتان میرسد.
از این ایده استقبال کنید و کاری کنید تا فراموش نشوند. نوشتن این ایدههای مجزا و پراکنده به شکل نوشتههای کوتاهی روی کارتهای مختلف به شما کمک خواهد کرد.
یک سری کارت کوچک تهیه کنید و آنها را همیشه همراه خود داشته باشید. هر بار که ایدهای تازه به ذهنتان رسید، روی این کارتها یادداشت کنید.
- دیدن تصاویر، آثار هنری، دقت در اطراف و نحوۀ برخورد آدمها
خیلی وقتها پیش میآید که ذهن قفل کند و دیگر ایدهای برای نوشتن نداشته باشید. برای پیدا کردن ایده میتوانید بهجز مغز خودتان، روی چیزهای دیگری هم حساب باز کنید.
مثلاً دیدن آثار هنری و تصاویر زیبایی که در وبسایتهای مختلف، شبکههای اجتماعی، موزهها، مجلهها و انواع رسانهها وجود دارند، ذهن شما را نسبت به موضوعات تازه و سوژه یابی برای داستاننویسی باز میکنند.
همینطور از دقت کردن در رفتار آدمهای اطرافتان غافل نشوید. خیلی از توصیفات و جزئیاتی که در داستان نویسی به آنها نیاز پیدا میکنید، در دل همین گفتگوهای آدمهای اطرافتان وجود دارد.
- گفتن قبل از نوشتن و ضبط صدا و بلندخوانی کتابهای داستانی خوب
اگر نوشتن برایتان سخت است و وقتی دست به قلم میبرید کلاً حواستان پرت میشود و فراموش میکنید چه میخواستید بگویید، قبل از نوشتن بگویید.
صدای خود را ضبط کنید یا مقابل آینه یا حتی دیواری، داستانی که قصد نوشتنش را دارید برای خودتان بازگو کنید.
گفتن، به شما کمک میکند تا بخشهای مختلف قصه در ذهنتان با نظم بیشتری شکل بگیرند.
- نوشتن از روی دست بزرگترهای داستاننویسی و رونویسی کردن
هیچوقت اهمیت رونویسی کردن داستانها و کتابهای خوب را نادیده نگیرید.
اگر میخواهید قواعد داستان نویسی و روش درست نوشتن رمان را یاد بگیرید، لازم است به سراغ کتابهای خوب بروید و هرازگاهی بخشهای خوب این کتابها را رونویسی کنید.
بزرگترهای عرصۀ داستاننویسی در ایران و جهان کم نیستند و اگر این کار را نکنید، خودتان را از یکی از منابعِ یادگیریِ ارزان، در دسترس، باارزش و غنی محروم کردهاید.
ابزاری برای زیبا کردن کتاب داستان
- نگو نشان بده
به تفاوت این دو متن توجه کنید:
«سارا پیاده از وسط قبرستان عبور میکرد. از وحشت داشت قالب تهی میکرد.»
«سارا دواندوان از وسط قبرستان عبور میکرد. قلبش بهتندی میزد. کنار سنگ قبری ایستاد و به تاریکی خیره شد. حس میکرد پاهایش میلرزد. آن شبح سیاه پیش رویش چه بود؟»
فقط کافی نیست بگویید. باید با کلمات، با واژههای مناسب، با ساختار درست و با تصویری که میسازید، نشان دهید. طوری که خواننده بتواند احساسی را که موقع نوشتن دارید حس کند.
- گفتوگو و دیالوگنویسی
یکی از بهترین قسمتهای کتاب داستانی، دیالوگهای آن است. شخصیتهای داستان هرکدام طرز فکر و خواستههای متفاوتی دارند. با نوشتن از گفتگوها، خواننده را با ذهن هرکدام از این شخصیتها آشنا میکنید.
- استفاده از وقایع زندگی روزمره در داستان
داستان را چیزی عجیبوغریب و فرازمینی نبینید. در دل زندگی روزمرۀ همۀ ما پر از داستان است. چسبی ذهنی بردارید و زندگی واقعی را وارد داستانتان کنید (البته اگر داستانی علمی تخیلی نمینویسید.)
وقتی از کلماتِ واقعیِ آدمهای واقعی در داستان استفاده میکنید، آن را خواندنیتر خواهید کرد.
- خواندن داستان با صدای بلند
هر بخشی از داستان را که نوشتید، آن را با صدای بلند بخوانید.
وقتی با صدای بلند میخوانید متوجه اشکالات متن میشوید. شاید از کلمات درستی استفاده نکرده باشید. شاید چیزی جا مانده باشد. شاید باید بخشی را بهتر توصیف میکردید. بههرحال همۀ اینها را وقتی با صدای بلند میخوانید، متوجه خواهید شد.
- چفتوبست کردن بخشهای مختلف کتاب درهم
همانطور که اشاره شد ممکن است بخشهای مختلف داستان به صورتی مرتب و پشتهم به ذهنتان خطور نکند. باید حواستان باشد که بین بخشهای مختلف کتاب چفتوبست درستی وجود داشته باشد و اینطور نباشد که یک بخش و یک اتفاق یکباره ظاهر شود و با مطالب قبل و بعد از خودش همخوانی نداشته باشد.
- بازبینی و ویرایش مداوم
نوشتن یعنی بازنویسی کردن.
بهترین نویسندگان دنیا هم برای اینکه کتاب خوبی بنویسند، از بازنویسی کردن و ویرایش کتاب بینیاز نیستند.
بنویسید. با خیالی راحت هم بنویسید چون قرار است چندین و چند بار ویرایش کنید.
بدون ترس از بد نوشتن ادامه دهید.
زاویه دید در نوشتن رمان و داستان کوتاه
اگر دقت کنید همۀ کتابها به یک شکل نوشته نمیشوند. کسی که داستان را روایت میکند، در کتابهای مختلف متفاوت است.
برای اینکه بفهمیم قصهگوی داستان چه کسی است، باید به زاویه دیدهای مختلف توجه کنیم:
- زاویه دید اولشخص یا من
وقتی مثلاً مینویسید: «من از خواب پریدم و خودم را وسط خیابانی شلوغ پیدا کردم.»
- زاویه دید دومشخص یا تو
نوشتن با این زاویه دید دشوار است و معمولاً برای نوشتن داستان کوتاه و نه رمان، از آن استفاده میشود.
- زاویه دید سوم شخص یا او
وقتی مثلاً مینویسید: «به کنار دریاچه رفت و پرواز مرغان دریایی را تماشا کرد تا دردی که درونش نعره میکشید را فراموش کند.»
- زاویه دید راوی دانای کل
این زاویه دید قبلاً بیشتر استفاده میشد و امروزه کمتر. دانای کل وقتی است که نقال همهچیز را میداند و به همه جای قصه اشراف دارد و دارد بخشهای مختلف آن را از زاویهای بالاتر برای خوانندۀ کتاب توضیح میدهد.
البته در داستان نویسی میتوانید از ترکیبی از زاویه دیدهای مختلف استفاده کنید. مثلاً در کتاب ملت عشق، میبینیم که نویسنده هر بار و در هر فصل مجزای کتاب، زاویه دید را تغییر میدهد و از زبان شخصیتی متفاوت سخن میگوید.
موضوعاتی برای داستاننویسی و نوشتن داستان کوتاه
ردیف | سوژههای داستان نویسی |
۱ | زندگی شخصی خودتان |
۲ | زندگی اطرافیان |
۳ | سوژههایی از کتابهای داستانی دیگران |
۴ | قصههای قدیمی و اسطورهها |
۵ | خوابها و رؤیاها |
۶ | دغدغهای که دارید |
۷ | قصۀ آدمهای مشهور در سراسر دنیا |
۸ | داستانی دربارۀ این سؤال: چه میشد اگر… |
۹ | قصۀ موجوداتی غیر از انسان |
۱۰ | داستان یک تابلو نقاشی |
۱۱ | داستان شخصیت کتابهای دیگر با تغییر مسیر داستان |