تابهحال چند تا کتاب خوب خواندهاید و در آخر متوجه شدهاید نویسندۀ این کتاب یک نوجوان بوده است؟
احتمالاً نمیتوانید تعداد زیادی را نام ببرید.
حالا به این سؤال فکر کنید:
چند کتاب خوب خواندهاید که فقط برای نوجوانان نوشته شده باشد؟ (نه برای کودک و نوجوان فقط برای نوجوان و مناسب این ردۀ فکری؟)
احتمالاً بازهم تعداد خیلی زیادی را نمیتوانید اسم ببرید.
و یک سؤال دیگر:
چقدر دیده یا شنیدهاید که از مهمترین کارهایی که بهتر است یک نوجوان انجام بدهد، نوشتن و خواندن است. (نوشتن و خواندن درس و در مدرسه منظورم نیست. مطالعۀ کتابهایی غیر از کتاب درسی و نوشتن هر چیزی بهجز تکلیفی که از بیرون اجباری برای نوشتن آن هست؟)
ما نوجوان نویسنده کم داریم چون:
- نوجوانان زیاد مطالعه نمیکنند.
- به این مقطع سنی زیاد بها داده نمیشود.
- خلاقیت یک نوجوان زیاد به رسمیت شناخته نمیشود.
- کتابهایی که خاصِ این ردۀ سنی باشند و باعث پرورش فکر شوند زیاد نیستند.
اما هیچکدام از اینها نباید باعث نمیشود که به نوشتن فکر نکنید.
هر نوجوانی میتواند آموزش نوشتن و نویسندگی ببیند و به شکلی جدی به نوشتن فکر کند.
برای کتاب نویسی عادتهای تازهای در خود ایجاد کنید
نوجوانی که تصمیم دارد کتاب بنویسد و به نویسندگی علاقهمند است، باید یک سری عادتهای تازه در خودش پرورش بدهد.
عادتهایی که خیلی از نوجوانان یا آنها را ندارند یا خیلی جدی به داشتن این عادات فکر نمیکنند.
عادتهایی برای نوجوان نویسنده
- عادت کنید فکر کنید.
ساده به نظر میرسد اما اصلاً موضوع پیشپاافتاده نیست.
آدمهای خیلی کمی هستند که واقعاً فکر میکنند. مردم هر چیزی را که برایشان اتفاق افتاده، با تجربیات قبلی خود و اطرافیانشان تطبیق میدهند و به یک نتیجۀ کلی میرسند و کمتر پیش میآید که واقعاً فکر کنند.
برای کسی که میخواهد کتاب بنویسد، فکر کردن اولین قدم است.
فکر است که تبدیل به کلمه و مفهوم میشود و در قالب یک کتاب جان میگیرد.
- عادت کنید بنویسید.
مهارتِ نوشتن یکباره اتفاق نمیافتد. نوشتن باید یک عادت مداوم باشد.
مثل ورزشکاری که به باشگاه میرود و روی عضلاتش کار میکند تا کمکم رشد کنند و قویتر شوند، عضلات نویسندگی هم با تمرین و تکرار رشد میکند و بزرگ میشود.
نوشتن را به عادت روزانۀ خود تبدیل کنید.
هرجایی میروید قلم و کاغذ یا ابزاری دیجیتال برای نوشتن به همراه داشته باشید.
- عادت کنید متعجب شوید.
خیلیها از اتفاقاتی که اطرافشان میافتد کمتر تعجب میکنند چون ما هر چیزی را عادی میدانیم.
یک نویسنده باید عادت کند به هر چیزی جور متفاوتی نگاه کند.
یک نویسنده باید عادت کند به چیزهای عادی زندگی عادت نکند.
هر چیزی را که سر راهتان قرار میگیرد، مثل یک کارآگاه بررسی کنید. آن را زیر سؤال ببرید. طور دیگری نگاهش کنید. مثل کودکی که اولین بار است چیزی را میبیند یا تجربه میکند، با مستقل برخورد کنید.
حتی اگر کیکی میخورید، بافت ریز آن را با دقت نگاه کنید و حتی دربارهاش بنویسید.
- عادت کنید مطالعه کنید.
شما حتی یک نویسندۀ خوب در جهان پیدا نمیکنید که خوانندۀ خوبی نباشد.
خواندن و نوشتن دوقلوهای به هم چسبیده هستند. برای اینکه خوب بنویسید باید بتوانید خوب بخوانید.
مطالعه کردن (منظور خواندن کتابهای غیردرسی است) را جزو برنامۀ روزانۀ خود قرار بدهید و متعهد شوید مثلاً حداقل روزی ۳۰ صفحه کتاب بخوانید.
شما نمیتوانید افکار دیگران را نخوانید، کلمات مختلف را نبینید، داستانِ کتابهای مختلف را دنبال نکنید، با نویسندگان دیگر هنگام مطالعه حرف نزنید و بتوانید کتاب بنویسید.
- عادت کنید هر چیزی را قبول نکنید.
کسی که نمینویسد و نمیخواند و تجربیات کمی دارد، ممکن است در این دام بیفتد که هر چیزی که به او گفته میشود را قبول کند.
اما شما تلاش کنید هر چیزی را بررسی کنید. عادت کنید فکر کنید و زیر سؤال ببرید.
وقتی ذهن خود را عادت میدهید به فکر کردن و سؤال کردن، عضلاتش را برای نوشتن تقویت میکنید.
- عادت کنید خلاقیت را وارد همۀ ابعاد زندگیتان کنید.
یک زندگی خلاقانه برای خودتان طراحی کنید.
از طراحی اتاق و ابزاری که دارید شروع کنید.
سعی کنید مثل بقیه زندگی نکنید، مثل بقیه لباس نپوشید و نخورید و فیلم نبینید و به همان موزیکها و فیلمها و تفریحات بقیه بپردازید. همۀ اینها را برای خودتان طراحی کنید.
- عادت کنید کلمه جمع کنید.
وقتی کتاب مینویسید مثل این است که یک ساختمان تازه را بنا میکنید.
آجر به آجر این ساختمان را بالا میبرید تا درنهایت به یک بنای بزرگ تبدیل شود.
آجرهایی که برای ساختن یک کتاب استفاده میکنید کلمات شما هستند.
درست است که همۀ ما فکر میکنیم مصالح لازم یا همان کلمات لازم را در اختیار داریم اما اشتباه میکنیم.
دایرۀ لغات ما خیلی خیلی کوچک است و اگر بخواهیم زیبا بنویسیم، باید عادت کنیم تا کلمات تازه را شکار کنیم.
برای این منظور، دفترچهای برای ثبت کلمات تازه تهیه کنید. هر جا کلمهای تازه میبینید یا میشنوید که در گفتگوهای روزانه از آن استفاده نمیکنید، در این دفترچه یادداشت کنید.
این دفترچه را همیشه همراه داشته باشید و هرازگاهی آن را ورق بزنید و بخوانید تا این کلمات به دایرۀ لغات شما اضافه شوند.
هر چه کلمات بیشتری داشته باشید، بهتر فکر میکنید و زیباتر مینویسید.
- عادت کنید کشف کنید.
ما کتاب میخوانیم تا کشفیات یک نفر را ببینیم. حالا این کشف ممکن است یک جور خیالپردازی باشد که در قالب کتابی داستانی به تصویر کشیده شده است یا ممکن است یک کشف علمی باشد یا کشفی دربارۀ موضوع یا چالشی که ما هم با آن درگیر هستیم.
دربارۀ هر موضوعی که برایتان جذاب است بنویسید یا با خودتان حرف بزنید. سعی کنید آن موضوع را تا حدی که میتوانید باز کنید و توضیح بدهید و شفاف کنید. این همان کاری است که در کتاب بارها و بارها باید انجام دهید.
حالا به این سؤال میرسیم که:
چطور میتوانیم یک کتاب بنویسیم؟
در اینجا منظور نوشتن کتاب غیرداستانی است. نوجوانانی که میخواهد کتاب داستانی بنویسند، الزاماً این مراحل را طی نمیکنند ولی این موضوعات برای این دسته از افراد هم میتواند مفید باشد.
قدم اول برای نوشتن کتاب:
به این فکر کنید که اصلاً را میخواهید کتاب بنویسید؟
اگر صادقانه و درست فکر کنید، شاید در همین مرحلۀ اول متوجه شوید انتظاری که از خودتان دارید، با نوشتن کتاب محقق نمیشود و بهتر است به سراغ انجام دادن کار دیگری بروید.
مثلاً کسی که میخواهد کتاب بنویسد تا درآمد داشته باشد، باید بداند که فروش کتاب اینقدر پایین هست و جامعۀ ما اینقدر کتاب نخوان هستند که نباید بههیچعنوان روی درآمد حاصل از فروش کتاب حساب باز کند.
یا کسی که برای شهرت و محبوبیت مینویسد، اگر درست فکر کند متوجه میشود در شبکههای اجتماعی خیلی راههای سادهتر و کوتاهتری برای رسیدن به این منظور هست و کتاب نوشتن اگر هم چنین دستاوردی تولید کند، شاید چند دهه طول بکشد.
ممکن هم هست هدف کسی از نوشتن کتاب، کمک به بقیه باشد. درست فکر کردن باشد. علاقه و عشقی قلبی باشد. ممکن است کتاب را رسانهای ببیند که بهواسطۀ آن حرفهای مهمش را به دیگران منتقل کند.
هدف هر چه هست باید در ابتدا برای خودتان مشخص کنید چون این هدف روی تکتک واژههایی که مینویسید تأثیر مستقیم میگذارد.
قدم دوم برای کتابنویسی، داشتن اطلاعات و دانش است.
وقتی هدفتان را از کتاب نوشتن مشخص کردید، حالا وقت آن است که به سراغ اصل موضوع کتاب، یعنی محتوای آن بروید.
در طول تاریخ آدمهای مختلف کتاب نوشتهاند تا افکار و ایدههایشان را به این شکل به بقیه منتقل کنند.
پس شرط اول برای نوشتن این است که شما ایده یا فکری قابلعرضه به بقیه داشته باشید.
حالا ممکن است این ایده در همین قدم اول کاملاً پخته و مشخص نباشد اما یک فکر ابتدایی و یک موضوع کلی نیاز است.
قدم سوم تبدیلشدن به یک محقق است.
اگر قرار باشد یک کتاب داستانی بنویسید، کافیست خودتان را به دست ذهنتان بسپارید و به او اجازه دهید تا هر کجا خواست برود و شما را همراه خودش ببرد.
اما برای نوشتن یک کتاب غیرداستانی، ماجرا بهکلی فرق میکند. شما برای اینکه بتوانید موضوعی را بهخوبی باز کنید، توضیح دهید و حرف باارزشی برای گفتن داشته باشید، فقط نمیتوانید به افکار خودتان تکیه کنید. نیاز است تا نوشتهها و انواع محتوای خوب دیگران را ببینید و بخوانید و دربارهشان فکر کنید.
پس بعدازاینکه موضوع را مشخص کردید، یک برنامۀ تحقیقاتی ترتیب بدهید. برای این کار از کمک دیگران هم استفاده کنید.
به سراغ خواندن کتابهای خوب بروید.
با افرادی که در آن زمینه متخصص هستند مشورت کنید.
وبسایتهای خوب و کارهایی که بهتازگی در زمینۀ موردنظر شما انجام شده است را ببینید.
برای خوب نوشتن، مثل کارآگاهی رفتار کنید که در هر جایی به دنبال سرنخی برای موضوع کتاب میگردد.
قدم چهارم مکتوب کردن اطلاعات است.
در همین مراحل اول نوشتن، مطالب نظم و ترتیب مشخصی ندارند پس وسواس خاصی برای نظم دادن به اطلاعاتی که به دست میآورید نداشته باشید اما مراقب باشید تا هر محتوای بهدردبخوری که به دست میآورید را بنویسید تا فراموش نشود.
میتوانید از برگههای یادداشت کوچک برای این کار استفاده کنید.
یک جعبه یا سبدی در نظر بگیرید و بهمرورزمان که روی محتوای کتاب تحقیق میکنید، مطالب مهم را روی برگهای بزرگ و کوچک یادداشت کنید و در این جعبه قرار بدهید.
بهتر است عنوان موضوع را بالای هر برگه بنویسید تا استفادۀ دوباره از این مطالب برایتان راحت باشد.
قدم پنجم نوشتن ۵ تا ۱۰ سرفصل برای موضوع کتاب است.
برای شکل دادن به یک کتاب، باید از نظم دادن به فکرتان شروع کنید.
حالا کلی اطلاعات پراکنده دارید اما همزمان که مطالعه میکنید و به موضوعات مختلف دربارۀ کتاب فکر میکنید، میتوانید موضوعات مهمی که قرار است در کتاب به آنها بپردازید را فهرست کنید.
اینها همان سرفصلهای کتاب شما یا موضوعات فرعی هستند که زیر چتر موضوع اصلی کتاب قرار میگیرند.
به این فکر کنید که موضوع اصلی کتاب یک مادۀ شیمیایی است و قرار است آن را به اجزای سازندهاش تجزیه کنید. فکر کنید گرمایی زیر آن روشن میکنید و این ماده را به چند عنصر ریزتر تقسیم میکنید.
با این کار، کتاب شما کمکم شکل میگیرد. وقتی تلاش میکنید تا به موضوع کتاب از زاویههای مختلف نگاه کنید، یک سری موضوع فرعی به ذهنتان میرسد که دربارهشان حرف بزنید تا بتوانید موضوع اصلی را بهتر توضیح دهید.
این موضوعات را جداگانه یادداشت کنید و در طول زمان کموزیاد کنید تا سرفصلهای کتاب شکل بگیرد.
قدم پنجم نوشتن ۵ تا ۱۰ موضوع فرعی برای هر سرفصل است.
حواستان هست داریم چه کار میکنیم؟
داریم موضوع اصلی را مرتب میشکنیم و ریزتر میکنیم تا به موضوعات فرعیتر برسیم.
مثل این است که با یک چکش روی تکه سنگی میکوبیم تا خرد شود. وقتی خرد شد، قطعات خرد شده را بازهم ریزتر میکنیم تا به قطعات کوچکتری برسیم.
ببینید برای هر سرفصلی که نوشتهاید، دربارۀ چه موضوعاتی میتوانید حرف بزنید تا برای خواننده شفاف شود؟
قدم ششم کشیدن نقشۀ کتاب است.
بهجای نوشتن کتاب، در این مرحله دست به طراحی آن بزنید.
فکر کنید کتاب شهری است که قرار است دست خواننده را بگیرید و قدمبهقدم در آن پیش بروید. پس نیاز دارید تا یک نقشه بکشید و آن را از بالا نگاه کنید و بدانید هر جای این شهر چه مسیرهایی دارد تا آن را به خواننده هم معرفی کنید تا سردرگم نشود.
پس موضوعات اصلی و فرعی و فرعیتر را که نوشتهاید از بالا نگاه کنید. ببینید چه ارتباطی بین آنها وجود دارد.
ببینید مطالب کتاب شما از کجا شروع میشوند و به کجا ختم میشوند؟
با شکلها و حروف و تصاویر مختلف این نقشه را ترسیم کنید تا ساختار کتاب برایتان شفاف شود.
کتابی که مینویسید را شهری ببینید که از بخشهای مختلف تشکیل شده است و خواننده را قدم به قدم به دیدن گوشه و کنار این شهر هدایت میکنید.
قدم هفتم اضافه کردن پیازداغ است.
هر کتاب غیرداستانی خوب، ممکن است تعدادی داستان و ضربالمثلها و شعر داشته باشد.
با توجه به اطلاعاتی که جمع کردهاید ببینید چه داستانهای واقعی یا خیالی را میتوانید به محتوا اضافه کنید تا خواندنیتر شود؟
اضافه کردن این بخش به کتاب است که آن را از دیگر کتابها متمایز میکند و محتوای شما را رنگ و بوی تازه میبخشد.
قدم هشتم نوشتن پاراگرافهای کتاب است.
حالا همهچیز دارید.
موضوعات اصلی، سرفصلها، موضوعات فرعی هر فصل، نقشهای کلی از محتوای کتاب و داستانهایی برای جذاب شدن ماجرا.
حالا وقت آن است که بنشینید و دربارۀ هرکدام از این موضوعات چند پاراگراف بنویسید و آن را توضیح دهید.
چند نکتۀ کلیدی دربارۀ نوشتن کتاب
- زمان شروع و پایان برای نوشتن کتاب تعیین کنید.
اگر زمان شروع و پایان برای نوشتن کتاب در نظر نگیرید، احتمالاً هیچوقت کتاب شما نوشته نمیشود.
درست است که اول راه نمیتوانید دقیقاً محاسبه کنید کتاب شما چقدر طول میکشد تا تکمیل شود اما بازهم مهم است یک تاریخ تقریبی برای پایان دادن به آن تعیین کنید. شاید این تاریخ را تغییر بدهید اما متعهد شوید که حتماً حواستان به تاریخ شروع و پایان نوشتن کتاب باشد.
- اول بنویسید بعد ویرایش کنید.
اصلاً مهم نیست نوشتههای اول شما پر از غلط و حتی افتضاح باشند.
اصلاً مهم نیست هیچکدام از قواعد دستور زبان در آن رعایت نشده باشد.
مهم این است که بنویسید و بنویسید و پیش بروید. بعداً فرصت کافی خواهید داشت تا این نوشتهها را ویرایش کنید.
اگر از اول تلاش کنید تا درست بنویسید، ذهنتان از ادامه دادن این مسیر خسته میشود.
- فقط کتابهایی مشابه موضوع کتاب نخوانید.
اگر میخواهید یک کتاب خوب بنویسید نیاز است تا کتابهایی غیر مرتبط با موضوع کتابتان را بخوانید.
خواندن این کتابها ذهنتان را بازتر میکند و به شما حرفهایی تازه برای گفتن میدهد.
همینطور کمکتان میکند تا موضوع کتاب را از زاویههای مختلف ببینید.
یک کتاب خوب کتابی است که فقط در محدودۀ یک موضوع نوشته نشود و نویسنده بتواند آن را از زوایای مختلف ببیند. برای همین متنوع خواندن مهم است.
- از اینکه مدام مطالب را تغییر دهید نترسید.
هیچ ایرادی ندارد اگر مدام مطالب را عوض کنید و با مطالب بهتر جایگزین کنید.
کتاب نوشتن یک کار فکری است. فکر شما اگر در مسیر درستی هدایت شود، مدام تغییر میکند.
پس از تغییر دادن ایدهها استقبال کنید و تلاش کنید تا آنها را بهتر و بهتر کنید.
بعد از نوشتن هر بخش کتاب، خلاصهای از آن را بگویید.
این خیلی مهم است که بتوانید با سادهترین زبان ممکن، خلاصۀ کتاب را برای خودتان بگویید.
دربارۀ بخشی از کتاب که مینویسید حرف بزنید چون در حرف زدن است که متوجه میشوید محتوا چقدر کامل و درست است و یا چه نواقصی دارد.