بخش اول: اصلاً چرا کتاب بخوانیم؟
یک کتاب را به دست میگیرید.
چند گرم کاغذی که از چوب بریدهشدۀ درختان تولیدشده، برش داده شده است و با کمک چسب به هم وصل شدهاند.
تا اینجا، این کتاب فرق چندانی مثلاً با یک بشقاب یا یک گلدان ندارد. یک محصول فیزیکی است. یک شیء است و وجود دارد تا زندگی مادی ما را سادهتر کند.
اما از یک جایی به بعد، مسیر کتاب از مسیر بقیۀ اشیا جدا میشود.
جایی هست که کتاب در آن جان میگیرد و به یک موجود زنده تبدیل میشود.
اینجا همان مکانی است که یک فکر، یا یک ایده از ذهن نویسنده جدا شده و روی صفحۀ کاغذ نشسته است. واژههایی که یک نفر پیشازاین، روی صفحۀ کاغذ نوشته یا تلق و تلوق روی کیبورد کوبیده و تایپ کرده است.
حالا این شیء، حامل یک فکر است و شعور دارد.
برای بهتر شدن قضیه نگاهی بیندازید به یک جهان بدون کتاب.
تصور کنید مثل آلیس در سرزمین عجایب، دری هست که به رو به جهانی متفاوت باز میشود. این جهان، همان دنیای بدون کتاب است.
فکر کنید شما با باز کردن این در و نگاه کردن به درون آن، میتوانید صدها سال را در یک چشم به هم زدنی ببینید.
مثلاً میتوانید به عصر کشاورزی برگردید. زمانی که خبری از کارخانهها به شکل امروز نبود.
به قبلتر برمیگردید. به زمانی که کشت و کشتار بیداد میکرد. نه خبری از بهداشت بود نه غذا و نه تمدن.
میتوانید تکههایی از تاریخ را ببینید که در آن مردم باهم میجنگند. میتوانید قحطی را در بخش از زمین ببینید که اینکه چطور پرندگان وحشی، کودکانی را که از دور مثل یک خوراک خوب به نظر میرسند، شکار میکنند.
جلوتر میآیید.
میبینید آدمهای زیادی به مناسبتهای مختلفی پیروز شدند یا شکست خوردند.
رفتن انسان به کرۀ ماه را میبینید.
میتوانید فضانوردانی را ببینید که اطلاعات جالبی از فضا کشف کردهاند.
و همۀ اینها را شما از بیرون در میتوانید ببینید.
برای مردمی که الآن دارند پشت این در زندگی میکنند زندگی به شکل دیگری است.
هیچ نوشتهای و هیچ کتابی به دست آنها نرسیده و روح آنها از اینهمه داشتههای بشر در طول تاریخ اطلاع ندارد.
فکر میکنید این جهان چه شکلی است؟ آیا اصلاً امکان دارد در چنین دنیایی رشد و پیشرفت وجود داشته باشد؟
فکر میکنید بدون درس گرفتن از گذشته و بدون خواندن تاریخ، تمدن چقدر جلوتر رفته است؟
وقتی هیچ کتابی دربارۀ جنگها، پیروزیها، شکستها، دربارۀ زیرِ زمین و دربارۀ فضا و همینطور دربارۀ اکتشافات بشر نوشته نشده باشد، چطور میشود پیشرفت کرد؟
حتماً به این فکر میکنید که اکتشافات تازۀ بشر بر روی همۀ چیزهایی قرار میگیرد که تا به امروز وجود دارد و اگر هیچ اطلاعاتی از گذشته ثبت نشده، پس ما چیزی نداریم که بخواهیم موضوع تازهای به آن اضافه کنیم.
شرط میبندم با دیدن جهان تازۀ بدون کتاب، در را میبندید و به همین دنیایی برمیگردید که در آن کتاب هست گرچه کتابخوان واقعی در آن بسیار کم است.
شاید با من موافق باشید که کتاب برای جهانِ ما، حکمِ آن چرخهای گاری را دارد برای حرکت کردن.
آدمها پیشرفت نمیکنند، جهان جلو نمیرود، علم و آگاهی مثل لاکپشت مریضی، سلانهسلانه حرکت میکند تا اینکه کتابت و نوشتن به وجود میآید.
آنوقت است که تمدن بر این اختراع چرخ مانند بشر سوار میشود و به جلو میتازد.
چون با خواندن کتابها، آدمها باهم حرف برای گفتن دارند، میتوانند اشتباهات را اصلاح کنند، میتوانند پیروزیها را تکرار کنند و نمیگذارند تاریخ مثل کسی که روی تردمیل سوار شده است، درجا بزند و جلو نرود.
هر کتابی را مثل یک موجود زنده ببینید.
موجودی که شعور دارد و حرف برای گفتن دارد.
موجودی که از ذهن و احساس و درک آدمی متولد شده است.
از این همۀ کتابها، به سراغ آنهایی بروید که برایتان جذاب هستند.
کتابهایی که هوس خواندنشان به سرتان میافتد.
کتاب را باز کنید و تصور کنید جلوی نویسنده، در کافهای نشستهاید و دارید باهم حرف میزنید.
و بدانید وقتی مشغول کتاب خواندن هستید، با آگاهی تازهای که به دست میآورید، چرخهای این گاریِ تمدن را به حرکت درمیآورید و جهان را به سهم خودتان، روبهجلو حرکت میدهید.
بخش دوم: چگونه بهتر بخوانیم و بیشتر یاد بگیریم؟
گاهی خواندن یک جلد کتاب بهتر از خواندن هزاران جلد کتاب است.
تفاوت اصلی در روشی است که برای مطالعه داریم.
اگر بخوانیم اما درست نخوانیم، فقط وقت خودمان را هدر دادهایم.
به همین جهت، پیشنهادهایی را در زیر عنوان میکنم که میتواند به اثربخشی مطالعۀ شما کمک کند و راهی باشد تا از زمانی که برای مطالعه میگذارید، بتوانید نهایت بهره را ببرید.
تکنیکهایی برای مطالعۀ اثربخش
- یک خوانندۀ تسلیم نباشید. بخوانید و نقد کنید.
هیچچیزی را دربست قبول نکنید. هر نظریهای که نویسنده ارائه داده را با نگاه انتقادی ببینید. در ذهنتان از نویسنده سؤال کنید حرفش بر چه پایه و اساسی است و آیا همهجا و همیشه کاربرد دارد؟
- بخوانید و نتبرداری کنید.
راحت از کنار موضوعات مهم و جالب رد نشوید. موقع خواندن، حتماً مدادی در دست داشته باشید و نکتههای مهم را جایی یادداشت کنید.
- همه جور کتابی بخوانید.
خودتان را به خواندن کتابهایی از حوزۀ خاصی محدود نکنید. متنوع بخوانید. اجازه بدهید تا اطلاعات شما در زمینههای مختلف و بهمرورزمان افزایش پیدا کند.
- قرار نیست هر کتابی را که شروع کردهاید تمام کنید.
اگر قدری پیش رفتید و کتابی را نپسندیدید، جریان مطالعه را متوقف کنید. وقت خود را پای کتابی بگذارید که ارزشمندتر است.
- قدری کتابهای مشکل بخوانید.
گاهی ذهنتان را به چالش بکشید و اگر خواندن کتابی برایتان سخت است اما میدانید کتاب خوبی است، سختی آن را تحمل کنید. بگذارید ذهنتان زیر فشاری که به آن میآید رشد کند.
- دربارۀ کتابی که خواندهاید، بنویسید.
اگر قرار باشد کتابی که میخوانید را در یک جمله یا حتی یک کلمه خلاصه کنید، آن کلمه یا جمله چه چیزی است؟ چرا این عنوان را برای کتاب انتخاب میکنید؟ دربارۀ ماجرای کلی کتاب چه فهمیدهاید؟ نویسنده با نوشتن این کتاب چه پیامی را میخواسته به شما منتقل کند؟
- تلاش کنید نقشه ذهنی نویسنده را کشف کنید.
وقتی کتابی میخوانید، میتوانید تصور کنید که از یک نقطه شروع به حرکت میکنید، مسیری را طی میکنید تا درنهایت به یک نقطۀ انتهایی کتاب برسید. کشف کنید رابطۀ بین موضوعات مختلفی که نویسنده در کتاب آنها را عنوان کرده چیست؟
- کتاب بخوانید و عمل کنید.
ما قرار نیست بخوانیم تا ذهنمان را پر از اطلاعات تازه بکنیم. قرار است بخوانیم تا بتوانیم بهتر، راحتتر و شادتر زندگی کنیم و اگر نتوانستیم برای تجربۀ زندگی بهتری برای دیگران هم به آنها کمک کنیم. پس به قصدِ عمل کردن بخوانید و اگر نکتهای خوب از کتابی دستگیرتان شد، آن را عملی کنید.
- خیلی درگیر تند خواندن یا کند خواندن نشوید.
تندخوانی خوب است اما نه همه چا. حتی میشود گفت خیلی وقتها کندخوانی بهتر هم هست. سرعت مطالعه باید بهاندازهای باشد که بتوانید دربارۀ آنچه میخوانید فکر کنید، خواندهها را تحلیل کنید و موضوع را از نظر خودتان و از زوایای مختلف بررسی کنید.
- کتابی که میخوانید را بگویید.
یکی از بهترین تمرینهایی که برای یادگیری بیشتر میتوانید انجام دهید این است که بعد از خواندن کتاب، آن را به زبان خودتان بازگو کنید. میتوانید صدایتان را ضبط کنید و دربارۀ کتابی که خواندهاید حرف بزنید. این کار کمک میکند تا ذهنتان نسبت به موضوعات خواندهشده نظم بگیرد و بیشتر در خاطرتان بماند.
- از روی هوس بخوانید.
فقط دنبال کتابهایی نباشید که بقیه به شما توصیه میکنند. هر کتابی را که دوست دارید و هوس خواندنش به سرتان میافتد بخوانید.
- بیشتر از کتابهایی که برای نوجوان نوشتهشده، کتابهای بزرگسال را بخوانید.
خودتان را به سنوسالی که دارید محدود نکنید. ذهن شما اینقدر توانمند هست که کتابهایی که برای ردۀ سنی بالاتر نوشته شده را بهخوبی درک کند.
- یادداشتنویسی و حاشیهنویسی کنید.
یکی از بهترین روشها برای خواندن وقتی اتفاق میافتد که شما با نویسنده مشارکت فعال داشته باشید. به این معنی که هر جای کتاب که به مطلبی برخوردید که ذهنتان را قلقلک داد و یا باعث شد فکری در ذهنتان شکل بگیرد، آن را در حاشیه و گوشه و کنار کتاب یادداشت کنید.
- کلمهبرداری کنید.
هراندازه دنیای واژگانی شما بیشتر و غنیتر باشد، بهتر حرف میزنید، راحتتر ارتباط برقرار میکنید و احساس بهتری نسبت به خودتان پیدا میکنید. همزمان که کتابی میخوانید، دور کلمات ناآشنا، تازه و یا کلماتی که برایتان آشنا هستند اما از آنها کمتر استفاده میکنید، خط بکشید. میتوانید دفترچهای برای جمع کردن کلمات تازه و مهم اختصاص بدهید و با یادداشت کردن این کلمات و مرور وقت و بیوقت آنها، کمکم دنیای واژگانی خودتان را بزرگتر کنید.
- کتابهای داستانی و غیرداستانی را همزمان بخوانید.
هم رمان بخوانید، هم داستان کوتاه و هم کتابهای غیرداستانی. اجازه بدهید ذهن شما در ابعاد مختلفی گسترده و بزرگتر شود. فقط به خواندن کتابهایی از یک حوزۀ خاص بسنده نکنید و دنیاهای مختلفی را کشف کنید.
- بهمرورزمان کتابخانهای از انواع کتابهایی که دوست دارید تهیه کنید.
زیاد به کتابفروشیها سر بزنید. کتابهای مختلف را بردارید و ورق بزنید. بخشهایی از کتابها را بخوانید و کتابهایی را که با آنها ارتباط بهتری برقرار میکنید، خریداری کنید. بهمرورزمان مجموعهای کامل از کتابهای موردعلاقهتان را تهیه کنید و بخشی از خانه و زندگی خود را به منبع بزرگ فکر و ایده تبدیل کنید.